بنیتابنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

دل نوشته هام با دختر بی همتای من

یک سال و ده ماه و بیست و پنج روزگی - 10 تیر

روز به روز داریم به موعد سفرمون به استانبول نزدیک می شیم. خیلی ذوق داریم. اما یکمم می ترسیم اونجوری که می خوایم پیش نره. امشب از خونه مامان فائقه برگشتیم خونه. امروز هیچی نخورده بودی! الان که اومدیم خونه برای اولین بار گفتی مامان گشنمه ( البته گشنمه رو یه جوری دیگه اما شبیه گشنمه گفتی! ) بهت کتلت دادم خوردی. زیاد نخوردی . اما بازم خوب بود. خدا رو شکر. امروز خونه خاله بهشته هم رفته بودی. تا اومدم گفتی رفتم خونه خاله بهشته! فوق العاده حرف می زنی. عاشق صداتم. لحن حرف زدنتم. البته امروز اصلا تو مودش نبودی. عصری چنان گریه می کردی برای شیر که نگو.. حالا از صبحش تا دلت خواسته مامان بزرگت بهت شیشه داده بود. به مامان فائقه و بابا ور...
10 تير 1394
1